تازه‌های احساسات فرهنگی






آخرين اخبار و رويداد‌ها




بانوی شعر ایران در کما/که بمانم دویست سال؟

 

چهارشنبه شب بود. روزنامه های ایران همه به چاپخانه رفته بودند که خبر رسید سیمین بهبهانی در بیمارستان پارس بستری است. مدتی بعد رئیس دانا, ناشر آثار خانم بهبهانی که مجموعه اشعار این شاعر سترگ و ماندگار را در دفتری نسبتا قطور انتشار داد، با خبرگزاری کتاب گفت وگویی کرد و گفت که شاعره دوران ما در کماست. در هر حال اوضاع خوب نیست و بانوی شعر ایران که چند مدتی بیمار بود و رنج کهولت سن و بیماری او را تکانیده بود , اینک در کمایی سخت گرفتار است.

 

سایت احساسات فرهنگی امید دارد این بار نیز دست معجزتی برآید و بانوی بزرگ شعر ایران را سرزنده تر از گذشته به دامن ادبیات و فرهنگ ایران بازگرداند.

یاد یکی از شعرهای او افتادم که همین اوضاع و احوال را برای خود پیش بینی کرده بود.

که چی؟ که بمانم دویست سال، به ظلم و تباهی نظر کنم

که هی همه روزم به شب رسد، که هی همه شب را سحر کنم

که هی سحر از پشت شیشه‌ها، دهن کجی آفتاب را

ببینم و با نفرتی غلیظ، نگاه به روزی دگر کنم

نبرده به لب چای تلخ را، دوباره کلنجار پیچ و موج

که قصهٔ دیوان بلخ را، دوباره مرور از خبر کنم

قفس، همه دنیا قفس، قفس، هوای گریزم به سر زند

دوباره قبا را به تن کشم، دوباره لچک را به سر کنم

کجا؟ به خیابان ناکجا، میان فساد و جمود و دود

که در غم هر بود یا نبود، ز دست ستم شکوه سر کنم

اگر چه مرا خوانده‌اید باز، ولی همه یاران به محنتند

گذارمشان در بلای سخت، که چی؟ که نشاطی دگر کنم

که چی؟ که پزشکان خوبتان، دوباره مرا چاره یی کنند

خطر کنم و جامه‌دان به دست، دوباره هوای سفر کنم

بیایم و این قلب نو شود، بیایم و این چشم بی‌غبار

بیایم و در جمعتان ز شعر، دوباره به پا شور و شرکنم

ولی نه چنان در غبار برف، فرو شده‌ام تا برون شوم

گمان نکنم زین بلای ژرف، سری به سلامت به در کنم

رفیق قدیمم، عزیز من! به خواب زمستان رهام کن

مگر به مدارای غفلتی، روان و تن آسوده‌تر کنم

اگر به عصب‌های خشک من، نسیم بهاری گذر کند

به رویش سبز جوانه‌ها، بود که تنی بارور کنم.

و یا قطعه شعری دیگر از او که در ستایش مقام زن است:

ین شعر هم مناسب حال است:

خواهی نباشم و خواهم بود، دور از دیار نخواهم شد

تا “گود” هست، میان دارم، اهل کنار، نخواهم شد

یک دشت شعر و سخن دارم حال از هوای وطن دارم

چابک غزال غزل هستم، آسان شکار نخواهم شد

من زنده ام به سخن گفتن، جوش و خروش و برآشفتن

از سنگ و صخره نیاندیشم، سیلم، مهار نخواهم شد

گیسو به حیله چرا پوشم، گردآفرید چرا باشم

من آن زنم که به نامردی، سوی حصار نخواهم شد

برقم که بعد درخشیدن، از من سکوت نمی زیبد

غوغای رعد ز پی دارم، فارغ ز کار نخواهم شد

تیری که چشم مرا خسته است، بر کشتنم به خطا جسته است

“بر پشت زین” ننهادم، سر اسفندیار نخواهم شد

گفتم از آنچه که باداباد، گر اعتراض و اگر فریاد

“تنها صداست که می ماند” من ماندگار نخواهم شد

در عین پیری و بیماری، دستی به یال سمندم هست

مشتاق تاختنم گیرم ، دیگر سوار نخواهم شد

 

تاريخ: ۱۳۹۳/۰۵/۱۷
كليد‌واژه‌ها: ادبیات-شاعران زن-سیمین بهبهانی
Facebooktwitterredditpinterestlinkedinmail

نظر شما:
نام و نام‌خانوادگی:* رايانامه:* تارنما: