تازه‌های احساسات فرهنگی






آخرين اخبار و رويداد‌ها




فیلم نامزد اسکار درباره دختر مترجم افغانستانی

 

Henri huseSensesCultural:«اولین روز» یکی از فیلم هایی است که امسال در بخش فیلم‌های کوتاه نامزد دریافت جایزه اسکار شده، اثری به کارگردانی هنری هیوز هنرمند جوان آمریکایی که اکرانش با واکنش‌های مثبتی از سوی تماشاگران و منتقدین هنری همراه بوده است.

این فیلم ماجرای یک مترجم زن افغان است که با بازی مریم علیزاده(دختر افغانستانی مقیم لس‌آنجلس کالیفرنیا) در نقش دختر مترجمی‌است که همراه با نیروهای نظامی آمریکا به افغانستان اعزام شده، او در این مأموریت دشوار با ماجراهای مختلفی مواجه می شود.

هنری هیوز در این گفت وگو  درباره زندگی، فعالیت های هنری و نامزدی اسکار توضیحاتی داد که از تلویزیون بخش فارسی صدای آمریکا پخش شد، متن زیر نسخه نوشتاری این گفتگو است.

در ابتدا درباره خود توضیح دهید، کجا متولد شدید، گویا خانواده شما نظامی هستند؟

مادر و پدرم هر دو ارتشی هستند، زندگی ما مثل تمام خانواده های نظامی دیگر بود، در چنین فرهنگی بزرگ شدم. دائم در حال سفر بودیم و در نقاط مختلفی زندگی کردیم، کودکی جالبی داشتم، در آلمان بودم، تگزاس، کنتاکی، کانزاس، پنسیلوانیا، خلاصه جاهای زیادی بودم. این شانس را داشتم که بواسطه این سفرها از کودکی با آدم های مختلف و متفاوتی آشنا شوم، از این بابت خیلی خوشحالم.

درباره پیوستن به ارتش توضیح دهید، چه انگیزه هایی داشتید، چه تجربه ای بود؟ 

در خانواده ما نظامی گری سابقه ای طولانی دارد، چند نسل ما در ارتش خدمت کرده، یعنی از زمانی که اجدادم به آمریکا مهاجرت کردند، این یک سنت خانوادگی و افتخار محسوب می شود. به همین دلیل تصمیم گرفتم این راه را ادامه دهم، پیوستن به ارتش باعث شد خود را پیدا کنم، خود را بهتر بشناسم.

یادم هست وقتی افسر شدم اولین سلام نظامی را به پدرم دادم، لحظه خاصی بود، احساس غرور می کردم. مادرم هم ارتشی است، پیوستن به ارتش تصمیم درستی بود، البته این جنبه مثبت داستان است چون ارتشی بودن واقعأ دشوار است، سختی های زیادی هم زیاد کشیدم.

در طول دوران خدمت خود دوبار به افغانستان اعزام شدید، چه احساسی داشتید وقتی در آستانه اعزام به افغانستان بودید، نگران کننده نبود؟ 

نام یکی از دوستان خوبم بن هال بود، خیلی رفیق بودیم، ما با هم بزرگ شدیم، او زودتر به مدرسه نظام رفت و به افغانستان اعزام شد. به خوبی روزی را یادم هست که پدرم گفت بن کشته شده، باورش سخت بود، قرار بود بعد از اتمام مدرسه نظام به همان گروهانی ملحق شوم که بن در آن خدمت میکرد.

بدون شک مرگ فردی آشنا ناراحت کننده است، ولی وقتی اون فرد رفیق شما باشد و باهم بزرگ شده باشید ماجرا فرق می کند، ضربه بزرگی است. شنیدن این خبر در آستانه اعزام به افغانستان خیلی غیرمنتظره بود، ولی صادقانه بگویم، خیلی جوان بودم و عمق فاجعه را درک نکردم، برای انجام مأموریت هیجان زده بودم، خوشحال بودم به کشوری سفر می کنم که هیچ شناختی از آن ندارم، و البته فکر میکردم کار مفیدی انجام می دهم.

bbd730f12a223da03123ca8fb990f287

افغانستان کشور متفاوتی است، فرهنگ ها و زبان های متفاوتی دارد، بعنوان یک آمریکایی چه مشاهداتی داشتید، چه نکاتی برای شما جالب توجه بود؟ 

اولین باری که یک افغان را از نزدیک دیدم در ولایت نورستان بود، بالای کوه مشغول نگهبانی بودم، یک پیرمرد چوپان بود که با چکمه های کهنه از کوه بالا می رفت، از من خواست تا دستش را بگیرم و کمکش کنم تا از گذرگاه عبور کند، جالب بود که برای گذران زندگی، با این سن و سال باید همراه با گوسفندانش هر روز این مسیر سخت و دشوار را طی کند.

یکی از نکاتی که توجهم را جلب کرد، ساختار قبیله ای افغانستان است، یعنی این کشور ترکیبی است از اقوام و قبیله های مختلف، در آمریکا چنین ساختاری نداریم، ولی افغانستان اینجوری بود، قبیله یا طایفه بخش مهمی از هویت افغان ها است.

خاطره یا داستانی هست که مایل باشید بیان کنید، واقعه یا رویدادی که خیلی شما را تحت تأثیر قرار داده است؟

از هر زوایه ای که بهش نگاه کنید، به هر حال من سرباز مسلحی هستم که از طرف ارتش آمریکا به افغانستان اعزام شدم تا وظایف مشخصی را انجام دهم، این موضوع روی احساسات و عواطف انسان تأثیر می گذارد و بعضی وقت ها برقرای ارتباط با مردم عادی را مشکل می کند. خاطره ای را براتون میگم که البته حس خوبی از تعریفش ندارم ولی بخشی از واقعیت این جنگ است.

بر اساس اطلاعاتی که دریافت کردیم به خانه فرد مظنونی رفتیم که گفته می شد مواد منفجره می سازد، موقع بازجویی سعی کرد کلک بزنه و اسم واقعی خودش را به ما نگفت، ولی پسر هشت ساله او موقع بازجویی اسم واقعی پدرش را به ما گفت و خلاصه قضیه رو شد. طفلکی وقتی فهمید پدرش را لو داده زد زیر گریه، پیش خودم گفتم ما این بچه را مجبور کردیم تا پدرش را بفروشد، واقعا احساس بدی داشتم، می دونید از نظر حرفه ای به وظیفه خود عمل کردم ولی از نظر انسانی از رفتارم شرمنده شدم.

دلمان به حال این پدر و پسر سوخت، سعی کردیم جریان را به نوعی مدیریت کنیم، شواهد و مدارک به گونه ای بود که می شد این دفعه را چشم پوشی کرد، گریه این پسر خردسال همه ما را منقلب کرد، بالاخره همه ما هم روزی هشت ساله بودیم، انسان هستیم.

نظرات متفاوتی درباره جنگ افغانستان وجود دارد، گروهی موافق و برخی مخالف، شما چند سال در آن کشور خدمت کردید، از نزدیک شاهد جنگ بودید، چه نظری درباره این جنگ دارید؟ 

امیدوارم حضور نظامی ما در افغانستان نتایج مثبتی داشته باشد، علاقه زیادی به آن کشور و مردمانش دارم، بخشی از وجودم است، از صمیم قلب می گویم، امیدوارم کارهایی که ما در آن کشور انجام دادیم در آینده نتایج مثبتی داشته باشد.

day-1

متأسفانه در کوتاه مدت زیاد موفق نبودیم، مطمئن نیستم آیا واقعأ به حضور نظامی ما در آن کشور نیازی بود یا نه؟ شاید ما گزینه درستی برای حل مشکلات آن کشور نبودیم، من فرد سیاسی نیستم و فقط نظرات شخصی خود را با شما در میان می گذارم، شاید به جای اشغال نظامی می توانستیم از روش های دیگری برای کمک به افغانستان استفاده کنیم، روش هایی که بتواند به برقرای بهتر نظم و امنیت در آن کشور و منطقه کمک کند.

چرا پس از پایان دوران خدمت به مدرسه فیلمسازی رفتید، چه دلایل و انگیزه هایی برای انتخاب این رشته داشتید؟ 

از کودکی به فیلمسازی علاقمند بودم، با دوستانم روی پروژه های آماتور کار می کردیم یا در مدرسه فیلم های کوتاه می ساختیم، این علاقه در حدی بود که مادر و پدرم برایم دوربین خریدند، اون روز خیلی خوشحال شدم.

وقتی به کالج رفتم می دانستم که به زودی به ارتش ملحق خواهم شد، از طرفی آگاه بودم این حرفه ای نیست که مایل باشیم بصورت دائمی به آن بپردازم، رویای من فیلمسازی بود.
وقتی دوران خدمتم به پایان رسید تصمیم گرفتم دنبال این حرفه بروم، در “بنیاد فیلم آمریکا” ثبت نام کردم و دوره های آموزشی مختلفی را پشت سر گذاشتم، این سازمان در تولید این فیلم خیلی به من کمک کرد، موفقیت خودم را مدیون اساتید و مربیان این مرکز هستم.

چه زمانی تصمیم گرفتی اولین روز را تولید کنید، چرا به سراغ این داستان رفتید، درباره دلایل و انگیزه های خود توضیح دهید؟

دومین باری که به افغانستان اعزام شدم، یک مترجم زن افعان در گروهان ما بود، یک دختر جوان پشتون که سال ها پیش با خانواده به آمریکا مهاجرت کرده بود، خیلی من را تحت تأثیر قرار داد، الان دوستان خوبی هستیم.

میدونید شجاعت در چهارچوب ارتش تعریف مشخصی دارد، دستورات مافوق را اجرا می کنیم و اگر عملکرد مثبتی داشته باشیم تشویق می شویم یا مدال می گیریم، شاید فرمول ساده ای باشد، ولی شرایط برای فردی که تمام عمر با محدودیتهای مختلفی مواجه بوده، فرق دارد.

من این دختر را تحسین می کنم، او با هدف کمک به افغان ها به ارتش ملحق شد و با شجاعت راهی را انتخاب کرد که با آن باور داشت. فیلم های جنگی کمی ساخته شده که به چنین موضوعاتی بپردازد، داستان بیشتر فیلم های جنگی روی شخصیت سربازان سفید پوست آمریکایی استوار است، فکر کردم جالبه که فیلمی درباره این مترجم درست کنم، لورنس عربستانی که همزمان با فرهنگ مردسالار آمریکایی و افغان در حال مبارزه است.

از طرفی این داستان به نابرابری جنسیتی هم می پرداخت چون او تنها زنی بود که در گروهان ما خدمت می کرد، همه مرد بودیم، او صدای من بود، همه جا همراهم بود، با تمام افغان هایی که برخورد داشتم از طریق صدای این زن گفتگو کردم، یعنی به دلایل مختلفی داستان این زن برای فیلم جذاب بود و مطمئنم بودم افراد زیادی را تحت تأثیر قرار خواهد داد.

آیا ایده ساخت فیلم را با او مطرح کردید، مشکلی با این جریان نداشت؟ 

day-one

ما دوستان خوبی هستیم، یک سال با هم در افغانستان خدمت کردیم، همیشه و همه جا با هم بودیم، از طریق او با افغان ها صحبت می کردم، در طول این مدت خیلی صمیمی شدیم.

ایده ای که داشتم با او مطرح کردم و نظرش را درباره این داستان پرسیدم، استقبال کرد، تصمیم دشواری است، درست است که فیلم بصورت کامل بر اساس واقعیت نیست ولی به هر حال محور اصلی داستان شخصیت این زن افغان و تجربیاتش است.

مطمئنم تماشای برخی از صحنه های فیلم برای او دشوار بوده چون برای افغان ها نوعی تابوی فرهنگی است. مثلا صحنه زایمانی که در فیلم هست، در بسیاری از فرهنگ ها این لحظه خیلی خصوصی است و فقط عده کمی از نزدیکان شاهدش هستند، ولی ما این صحنه را به تصویر کشیدم، خلاصه او با شجاعت پذیرفت که داستانش را فیلم کنیم.

درباره فیلمنامه توضیح دهید، چه مدتی را صرف نوشتن سناریو کردید؟ 

یکی دو ماه طول کشید تا سناریو را بنویسم، بعد از آن بازیگران را انتخاب کردیم و مقداری فیلمنامه را تغییر دادیم، بازیگران خیلی با ما همکاری کردند و از تجربیات شخصی آنها برای تکمیل دیالوگ ها یا صحنه ها استفاده کردیم، بازیگران فیلم آمریکایی، افغان و ایرانی هستند، نظرات سازنده ای داشتند که خیلی به ما کمک کرد.

مریم علیزاده بازیگر جوان افغان نقش این مترجم را بازی می کند، درباره او توضیح دهید، چرا برای این نقش انتخاب شد؟ 

می دانستم باید زنی را انتخاب کنم که بتواند نقش این مترجم را به خوبی بازی کند، از طریق گوگل جستجو کردم تا با بازیگران زن افغان آشنا شوم، تجربه خوبی بود و حدود پانزده بازیگر پیدا کردم که برای این نقش مناسب بودند.

لیلا در لس آنجلس زندگی می کند، او در کودکی همراه با خانواده به کانادا مهاجرت کرد و بعد به لس آنجلس آمد تا بازیگر شود. قرار گذاشتیم و در همان اولین ملاقات فهمیدم که باید او را انتخاب کنم، لیلا تمام ویژگی های این نقش را داشت و با توجه به شناختش از افغانستان، به خوبی با این نقش رابطه برقرار کرد.

درباره سایر بازیگران هم توضیح دهید، چه هنرمندانی با شما همکاری می کنند؟ 

یکی از بازیگران فیلم اهل ولایت لوگر است، یکی از مناطقی که در آن خدمت کردم، او شهروند آمریکا است ولی خانواده اش از همان ولایت هستند. بقیه نقش ها را با همکاری مشاوران هنری انتخاب کردم، یکی از بازیگران فیلم نوید نگهبان است، او را در سریال هملند دیده بودم و خیلی مایل بودم در این مجموعه باشد، بازیگر فوق العاده ای است.

با نوید صحبت کردم و قبول کرد با ما همکاری کند، این اولین فیلمی است که کارگردانی می کنم، باعث افتخار بود که او حاضر است با یک فیلم اولی کار کند. وجود او غنیمتی بود چون غیر از بازیگری، در تولید فیلم هم خیلی به ما کمک کرد، نظرات سازنده و مفیدی داشت، به سایر بازیگران هم خیلی کمک کرد، بویژه بازیگران جوانی که تجربه حضور در چنین پروژه هایی را نداشتند.

اولین روز را کجا فیلمبرداری کردید؟

در کالیفرنیا فیلمبرداری کردیم، صحنه هایی را که مشاهده می کنید در کوههای اطراف لس آنجلس فیلمبرداری شده، همه چیز خیلی خوب پیش رفت.

در اینجا باید از بازیگران فیلم و بویژه طراح صحنه بنجامین کاکس تشکر کنم که واقعأ زحمت کشید، او با امکانات محدودی که داشتیم تمام کوچه و خیابان ها و خانه هایی که لازم داشتیم درست کرد، بعد هم با جلوه های تصویری مناظر مختلفی به فیلم اضافه کردیم، مثل کوهها و برفی که در فیلم هست.​

این نخستین تجربه شما در مقام کارگردانی است، راضی هستید، چه تجربیاتی کسب کردید؟ 

خیلی سخت بود ولی این کاری است که همیشه رویای آن را داشتم، در تولید این فیلم متوجه شدم کارگردان خوب کسی نیست که همه چیز را میداند، بلکه فردی است که به حرف سایرین گوش می کند و با اعضای گروه خود رابطه خوبی دارد.

بعنوان کارگردان باید تشخیص دهید کجا شنونده باشید و کجا تصمیم گیرنده، تولید فیلم یک کار گروهی است، باید از نظرات سازنده و پیشنهادهای مفید سایرین استفاده کنید و بهترین تصمیم را بگیرید، این مهمترین تجربه ای است که کسب کردم.

هزینه تولید فیلم چطور تأمین شد، از چه منابعی استفاده کردید؟ 

day-one-directed-by-henry-hughes.47.36-PM

من در “بنیاد فیلم آمریکا” درس خواندم، این فیلم، پایان نامه تحصیلی من بود، برای تولید آن از منابع مختلفی استفاده کردیم.

بخش عمده ای از امکانات و وسایل لازم را شرکت فیلمسازی جورج لوکاس به ما اهدا کرد، یا مثلا برای تنظیم و اصلاح رنگ از خدمات رایگان یک شرکت معروف در نیویورک استفاده کردیم.

به هر حال این یک فیلم کم بودجه است و پول زیادی نداشتیم، ولی خوشبختانه تونستیم از کمک های گروهی از افراد حرفه ای و خبره استفاده کنیم که نقش مهمی در تکمیل بهتر این پروژه داشتند.

درباره جورج لوکاس صحبت کنیم، چطور با او آشنا شدید، چه نقشی در تولید این فیلم داشت؟

جورج خیلی مهربان است، او به صورت داوطلبانه بعنوان مشاور با برنامه ای به نام آمریکن کورپرت پارتنر همکاری می کند، این سازمان به سربازان پیشین ارتش در پیدا کردن شغل و حرفه مناسب کمک می کند، یعنی برای شروع در هر رشته یا شغلی، یک مشاور حرفه ای و کاربلد به آنها معرفی می کند.

شاید خیلی خوش شانس بودم یا در زمان مناسبی به این سازمان مراجعه کردم، آنها نمونه ای از کارم را برای جورج لوکاس فرستادند تا تماشا کند، ظاهرأ پسندید چون قبول کرد تا مشاور و راهنمای من باشد. در طول سال های گذشته چند بار ملاقات کردیم، درباره آثارم نظر داده و توصیه های حرفه ای خوبی به من کرده، موقع تولید فیلم هم من را با افراد مختلفی آشنا کرد، و از طریق شرکتش وسایل و امکانات زیادی در اختیارم گذاشت.

حضور موفقی در جشنواره های سینمایی داشتید، فیلم با استقبال زیادی از سوی تماشاگران و منتقدین هنری همراه شده، دلایل این موفقیت چیست؟

دلیل موفقیت فیلم، جذابیت داستان است، بیننده ها هم مثل خود من مجذوب شخصیت این مترجم هستند، یک زن شجاع و تأثیرگذار افغان، شما وقتی داستانی را تعریف می کنید یا فیلمی را تماشا می کنید مهمترین موضوع شخصیتهای قصه هستند.

افراد زیادی در تولید این فیلم به من کمک کردند، از تولید کننده گرفته تا تدوینگر که همگی فوق العاده بودند، ولی جذاب ترین بخش فیلم شخصیت اصلی داستان است، به تصویر کشیدن زندگی و تجربیاتش دلیل اصلی موفقیت این پروژه است.

در چه جشنواره هایی شرکت کردید؟

در جشنواره های نشویل یا سیاتل شرکت کردیم، در یکی از بخش های جانبی جشنواره کن در فرانسه هم حضور داشتیم، باعث افتخار بود که اولین روز در این جشنواره اکران شد. در بفتا، امی و اسکار دانشجویی جوایز زیادی گرفتیم و به همین دلیل برای رقابت در اسکار انتخاب شدیم.

نامزد دریافت جایزه اسکار هستید، چه احساسی دارید؟ 

هنوز باورش سخت است چون موفقیت بزرگی است، سعی می کنم زیاد به جایزه فکر نکنم چون از هیجان کلافه می شوم، فقط به لباس هایی فکر می کنم که باید من و همسرم در مراسم بپوشیم، در حال حاضر فقط از این لحظه باشکوه و نامزدی اسکار لذت می برم.

نامزدی اسکار تا چه میزان از نظر حرفه ای برای شما مهم است، از نتیجه کاری راضی هستید؟ 

باعث افتخار است که اولین روز بسیاری را تحت تأثیر قرار داده، مورد توجه قرار گرفته، این فیلم برای من خیلی شخصی است، این فیلم را نساختم که بگم جنگ خوب است یا بد، تلاش کردم تجربیات و مشاهدات خودم را در قالب این داستان بیان کنم.

در افغانستان لحظات زیبا و خاطره انگیزی داشتم، از طرفی شاهد صحنه های وحشتناک و دلخراشی بودم، این سفر مجموعه ای است از همین لحظات تلخ و شیرین، تلاش کردم تماشاگران این لحظات را تجربه کنند.

راجع به خود جنگ و پیامدهای آن فعلا حرفی برای گفتن ندارم، فکر می کنم باید سال های بیشتری بگذره تا بتوانم واقعیت های این جنگ را بیشتر درک کنم، ولی فیلم من به جنبه های انسانی این واقعه می پردازد.

اولین روز را به چه صورتی اکران کردید، چه برنامه ای برای توزیع آن دارید؟ 

فیلم در حال حاضر در سینماهایی که سایر فیلمهای کوتاه نامزد جایزه اسکار به نمایش درمیاد اکران شده، از بیست و دوم فوریه هم از طریق سایت های اینترنتی و شبکه های پخش کننده دیجیتالی بصورت سراسری منتشر می شود.

اولین روز یک فیلم کوتاه است، آیا برنامه ای داری که از روی این داستان فیلم بلند یا سریال تلویزیونی بسازید؟ 

تلاش می کنم از روی این داستان یک مجموعه تلویزیونی تولید کنم، با آیان رایس که یکی از تهیه کننده های مشهور هالیوود است آشنا شدم، چند بار ملاقات کردیم و از من خواست فیلمنامه ای برای یک سریال تلویزیونی بنویسم.

مدتی است کار را شروع کردم، حسن سریال این است که فرصت بیشتری برای پردازش داستان داریم، مثل کتاب است و می توانیم به شخصیت های بیشتری بپردازیم، مثلا کشیشی که همراه ما بود، یا آشپز هندی که برای ما غذا میپخت یا حتی سگ نگهبانی که همه جا همراه ما بود، فکر می کنم سریال خوبی می شود.

از شرکت شما در این گفتگو سپاسگزارم

از شما تشکر میکنم

منبع: voa

تاريخ: ۱۳۹۴/۱۲/۱۰
كليد‌واژه‌ها: اسکار و افغانستان | اولین روز | مریم علیزاده
Facebooktwitterredditpinterestlinkedinmail

نظر شما:
نام و نام‌خانوادگی:* رايانامه:* تارنما: