کمیته نوبل جایزه نوبل ادبی سال ۲۰۱۴را به پاتریک مودیانوی فرانسوی داد. این نویسنده در سال ۱۹۴۵در غرب پاریس متولد شده است.
سایت نوبل نوشته است، جایزه ادبی نوبل پنج شنبه (9 اکتبر) راس ساعت 13 به وقت محلی پاتریک مودیانو نویسنده فرانسوی را به عنوان برنده امسال خود را معرفی کرد.
پاتریک مودیانو رمان نویس فرانسوی برنده جایزه بزرگ آکادمی فرانسه برای ادبیات در سال 1972 و برنده جایزه گنکور در سال 1978 است. این نویسنده 69 ساله یکی از چهره های مهم ادبی فرانسه محسوب می شود. مودیانو در سال 2010 جایزه دل دوکای انستیتوی فرانسه را برای یک عمر تلاش حرفهای خود دریافت کرد و اخیرا در سال 2012 نیز موفق به کسب جایزه دولتی اتریش برای ادبیات اروپا شد.
آخرین نویسندهای که جایزه نوبل را به فرانسه برده بود ژان ماری گوستاو لوکلزیو در سال 2008 بود.
از مودیانو چند کتاب به زبان فارسی نیز منتشر شده است که از جمله آنها میتوان به رمان بیراه اشاره کرد که از سوی نشر فرهنگ آرش و با ترجمه آرش نقیبیان منتشر شد و نیز رمان افق که با ترجمه حسین سلیمانینژاد از سوی نشر چشمه و با خرید حق کپی رایت از ناشر فرانسوی به بازار کتاب ایران عرضه شد. سلیمانینژاد پیش از این رمان تصادف شبانه همین نویسنده را برای نشر چمشه برگردان فارسی کرده بود.
رمانهای بلوارهای کمربندی و محلهی گمشده نیز با ترجمه اصغر نوری از سوی انتشارات افراز منتشر شد.
از نکات جالب توجه آثار مودیانو ؛ جایگاه زنان در نوشتههای اخیر اوست. اصغر نوری که از جمله مترجمان آثار مودیانو به زبان فارسی است در متنی تحلیلی به چنین جایگاهی اشاره کرده و مینویسد:
طی سالهای اخیر، زنها حضور بیشتری در آثار مودیانو دارند. بیشک این موضوع از آن روست که نویسنده در حساسیت و آسیبپذیری زنها، انعکاسی از دلمشغولیهای همیشگی خود را مییابد. در مجموعه داستانِ غریبهها، با سه زن جوان مواجه میشویم که هر یک در داستانی جداگانه، قصهی زندگی خود را روایت میکنند. این سه داستان چنان پیوند ارگانیکی باهم دارند که میتوانند سه بخش از یک رمان باشند، البته رمانی از جنس رمانهای مودیانو که درشان بیشتر خطسیر آدمها اهمیت دارد، نه قصهای که روایت میکنند. هر سه داستان در دههی شصت روی میدهند و به نوعی با جنگ الجزایر در ارتباطند. دلمشغولی هر سه زن، دغدغهی همیشگی مودیانو است: کشف هویت خود؛ هر سه زن از شهری کوچک به پاریس میآیند و با سرگردانی در پایتخت، دنبالِ خود میگردند. مثل تمام آثار مودیانو، گذشته و خاطرات، حضور پررنگی در زندگی شخصیتها دارد. تم دیگری که در هر سه داستان مطرح میشود، اولین برخورد زنهای جوان با دنیای مردانه است و مودیانو از این رهگذر، زندگی دخترانی را روایت میکند که زودتر از زمان متعارف، به دنیای بزرگترها پا میگذارند.
رمانِ جواهر کوچولو هم از این قاعده مستثنی نیست. راوی این کتاب، زنِ بسیار جوانی است که گذشته، حضوری بیرحمانه در زندگیاش دارد و او با تردیدها و سئوالهای دشواری دست به گریبان است. زنی با مانتو زرد را در مترو میبیند و گمان میکند که او مادرش است؛ مادری که سالها پیش در مراکش مرده و یا اینکه راوی خیال میکرده که مرده است. بیآنکه خودش را به این زن ناشناس معرفی کند، بارها او را تا جلوی خانهای در حومهی شهر تعقیب میکند و در این رهگذر، خاطرات دورهی کودکیاش را بازمییابد؛ دورهای عاری از هر عاطفه و محبتی که تنها تصویرهای قابلملاحظهاش، غفلتهای مادری بیمسئولیت و رنجها و تنهاییهای دختربچهای است که به ناچار در نوجوانی پا به دنیای بزرگسالان میگذارد. مثل تمام رمانهای مودیانو، سرگردانی در پایتخت، تردیدهای راوی (آیا زنی که مانتو زرد پوشیده واقعاً مادرم است؟)، شخصیتهای مبهم (این ژان بوری10 واقعاً کیست؟ برادرِ مادرم؟) و انبوه خاطرات کمابیش معتبر، بخش مهمی از رمانِ جواهر کوچولو را به خود اختصاص میدهند.