تازه‌های احساسات فرهنگی






آخرين اخبار و رويداد‌ها




تغییر نگاه نقاش بعد از سفر به آمریکا

vakili bitaبتیا وکیلی از جمله نقاشانی است که نگاههای انتزاعی تری به پیرامونش دارد. او چند سال قبل به آمریکا آمد و سپس به ایران بازگشت و تاثیرات این سفر را در نقاشی هایش لحاظ کرد.
به گزارش سایت احساسات فرهنگی , روزنامه اعتماد گفت وگویی بلند با این نقاش انجام داده است که در آن او از تجربه های تازه خود می گوید. آثار تازه خانم وکیلی به همراه دو هنرمند زن دیگر هم نسلش ،طاهره صمدی تازی و بهار بهبانی در گالری بوم به نمایش در آمده است. این گفت وگو را بخوانید.

  حافظ روحاني/  بيتا وكيلي از هنرمندان موفق زمانه ما است. حضور متعدد آثار او در حراجي‌ها، او را به چهر‌ه‌يي شناخته‌شده در عرصه بين‌المللي تبديل كرده است، چنانچه‌ كمتر حراجي‌اي است كه اثري از او در آن يافت نشود. او از هنرمندان محبوب مجموعه‌‌داران و خريداران آثار هنري در ايران و خاورميانه است. در جديدترين نمايشگاه گالري بوم، آثار جديد او در كنار آثار دو هنرمند زن ديگر هم‌نسلش، طاهره صمدي‌تاري و بهار بهبهاني تحت عنوان «سه نگاه» به نمايش درآمد. از يكي دو سال پيش نشانه‌هاي تغييراتي در سبك و نگاه بيتا وكيلي ديده مي‌شود كه نمونه‌هايي از‌اين تغيير را مي‌شد در اين آثار جديد پي‌گرفت. جدا از اين سبك ويژه او كه گاه حتي آثارش را به كلاژ شبيه مي‌كند كارهايش را جالب و ديدني مي‌كند؛ به قول نوشته نمايشگاه: او هم واجد نگاهي ميكروسكوپي به جزييات است و هم انگار واجد نگاهي تلسكوپي به هستي. به بهانه همين نمايشگاه و آثار جديدش با او به گفت‌وگو نشستيم و با او درباره تغيير سبك و شيوه جديد بيانش صحبت كرديم.

 تا چندي پيش شما را نقاش انتزاعي مي‌شناختند، چنانچه سال گذشته هم در نشست نقاشي انتزاعي مدرسه ايده در كنار مصطفي دشتي و پويا آريان‌پور حضور داشتيد، ولي هرچه زمان گذشت ديديم كه فيگورها و اشكال قابل شناسايي در كارتان پيدا شد. آيا از انتزاع گذر كرده‌ايد و به سمت نقاشي فيگوراتيو رفته‌ايد؟

اينكه من را با چه اسم يا تعريفي مي‌شناختند، بحث نگاهي از بيرون است. اينكه خودم چه تعريفي از خودم دارم جدا است، من هيچ‌وقت خودم را در دسته يا گروهي خاص يا سبكي مشخص محدود نمي‌كنم. اينكه كارهايم در حوزه نقاشي انتزاعي بود، فكر مي‌كنم نيازي بود به بيان احساسات دروني‌ام، اين نياز كه چطور بيانش بكنم من را به سمت نقاشي انتزاعي مي‌برد. زمان كه گذشت، خود به خود، تجربياتم، نوع زندگي‌ام، نگاهم به زندگي و در واقع اتفاقاتي كه در زندگي‌ام افتاد، باعث شد تا فرم‌هايي كه به نقاشي فيگوراتيو نزديك‌تر بود داخل كارم شود، ولي باز هم به تعاريف كليشه‌يي اعتقاد ندارم كه من از مرز انتزاع به سمت نقاشي فيگوراتيو عبور كرده‌ام. هيچ دليلي جز دليل دروني نبوده كه چون نقاشي فيگوراتيو، نقاشي قالب امروز است و از آن استقبال بيشتري مي‌شود به سراغ اين نقاشي بروم، اينها نه برايم مهم بوده و نه هيچ‌وقت به آنها فكر كرده‌ام. من دقيقا همان‌طور كار مي‌كنم كه فكر مي‌كنم كه زندگي و حس مي‌كنم؛ نهايت سعي‌ام اين است كه صداقت داشته باشم.

اينهايي كه الان مي‌بينيد و در طول اين سال‌ها ديده‌ايد تمام اتفاقاتي است كه درون و بيرون من افتاده و روي من اثر داشته و كوشيده‌ام كه آنها را تا جايي كه ممكن بوده روي بوم ارايه كنم. ولي با ماجرايي كه از مدرسه ايده تعريف كرديد درباره كار من هميشه مي‌گفتند و من هم خودم مي‌ديدم كه نقاشي‌هاي من هميشه انگار ديدي از بالا به زمين بوده. فكر مي‌كنم در طول سال‌هايي كه گذشت من ديگر از آن ارتفاع زمين را نمي‌ديدم و ديگر از آن فاصله زمين را نمي‌ديدم و نزديك‌تر شدم و هر چقدر كه به سمت زمين آمدم و نگاهم شايد دنيايي‌تر شد، از آن دنياي دروني فاصله گرفتم و به دنياي بيروني نزديك‌تر شدم، لاجرم واقعيت‌هايي كه شايد بديهي بودند، واقعيت‌هايي كه وجود داشت ولي شايد زير لايه‌هايي پنهان بود، لايه‌هايي كه شايد به خاطر فاصله من و نگاه خيلي كلي‌گرايم بود پنهان بودند، مثل عبور از لايه‌هاي ابر بود كه آدم آرام‌ به سمت زمين مي‌آيد كم‌كم وضوح ديد بيشتر مي‌شود و آدم خيلي چيزها را مي‌بيند. فكر مي‌كنم مقدار زيادي‌اش هم مربوط به تجربياتي بود كه در سال‌هاي اخير در زندگي شخصي‌ام و نگاهم به دنياي بيرون رخ داد و اتفاقاتي كه به حجم زياد و با كيفيت و كميت مختلف در پيرامون‌مان مي‌افتند و لاجرم بر زندگي ما اثر مي‌گذارند و البته حساسيت بالاي من نسبت به اتفاقاتي كه پيرامون‌مان مي‌افتد چه در سطح زندگي خودمان، در شهر يا كشورمان و حتي اتفاقاتي كه در دنيا- در سطح اطلاعات من البته- مي‌افتند، همين حساسيت وضوح ديد من را بيشتر كرد.

چيزهايي را ديدم كه بودند ولي زير اين لايه‌ها  محو شده بودند و الان از اين محوي درآمده‌اند. ولي الان هم نمي‌توانم حكمي بدهم كه قطعا به همين شكل مي‌ماند و كارم قطعا همين است. اين هم جرياني است، مثل جريان خود زندگي، زندگي چون متغير است، من هم دارم با آن پيش مي‌روم، مثل همه ما كه داريم با زندگي پيش مي‌رويم. حتي در مجموعه كارهايي كه اينجا مي‌بينيد، كاري كه فيگور مشخص‌تري دارد، قديمي‌تر است، مال يك سال و خرده‌يي سال پيش است، باز در كارهاي‌ جديدم شايد حالت انتزاعي‌شان يك كم از قبل هم بيشتر باشد. اين بنا به طبيعت و زباني است كه من به دنبالش مي‌گشتم.

 در نوشته كوتاهي در هنرآنلاين ديدم كه گفته بوديد مقداري تحت‌تاثير وقايع اجتماعي قرار گرفته‌ايد، نمونه‌هايي از كارهاي شما در سال‌هاي اخير ديديم مثل نقشه ايران و خليج‌فارس، اين‌ كارها آيا به اين معني است كه هر‌چقدر قرار است اجتماعي‌تر كار كنيد بيان انتزاعي ديگر جوابگو نيست؟ مجبوريم به سمت كارهاي فيگوراتيو برويم؟

واقعا تصميمي برايش نداشتم، ولي با صحبتي كه شما مي‌كنيد، فكر مي‌كنم براي اينكه بتوان مسائل اجتماعي را بيان كرد، شايد با نقاشي فيگوراتيو، مجموع‌ مخاطبان بيشتري را بتوان درگير كرد و مسلما همه هم مخاطب خاص نيستند، در اين حالت مخاطب عام هم مي‌تواند ارتباط برقرار كند. بنابراين شايد نقاشي فيگوراتيو با مخاطب عام و درصد بيشتري از مخاطبان راحت‌تر ارتباط برقرار كند. البته من ادعا نمي‌كنم كه نقاش فيگوراتيوم يا فيگورهاي مشخصي در كارم هست، اشاراتي بوده كه اين اشارات بعضي جاها محكم‌تر شده‌اند، فقط به اين دليل كه آن بيان اجتماعي بيشتر بتواند با آن ارتباط برقرار كنند.

 يعني ارتباط با مخاطب عام براي‌تان مهم است؟

هميشه برايم مهم بوده، ولي در دوره‌يي كه كارم خيلي انتزاعي بود هم مخاطب عام با كارم ارتباط برقرار مي‌كرد، شايد به خاطر صداقت باشد، البته اين نظر شخصي خودم است، و آن دنياي حسي كه با انتزاع بيان مي‌شد، ولي حسي بود كه مي‌توانست ارتباط برقرار كند و به دل مخاطب مي‌نشست. به هر حال نمي‌شود همه را راضي كرد، طبيعتا خيلي از سليقه‌ها هم بوده‌اند كه نتوانسته‌اند با كار من ارتباط برقرار كنند، ولي وقتي نسبي نگاه مي‌كنم و اين سال‌ها را مرور مي‌كنم، حتي نقاشي انتزاعي هم كه كار مي‌كردم مخاطب با آن ارتباط برقرار مي‌كرد. شايد در اين سال‌ها چون خودم از درون به بيرون آمده‌ام، يعني تجربياتم، رفتارم يا درون‌گرايي خيلي زيادي كه داشتم به مرور زمان كم شد و به‌تدريج اجتماعي‌تر شدم و نسبت به اتفاقات بيروني حساس‌تر شدم، همين اتفاقات باعث شد كه زبان كارهايم هم اجتماعي‌تر شوند.

 يعني برون‌گرايي همزمان شد با ورود فيگورهايي به كارها؟

بله. شايد عبور از آن لايه‌ها يا آن مه، توهم يا تصور در واقع همان عبور از همان لايه‌هاي درون‌گرايي و حركت به سمت برون‌گرايي است؛ براي خودم كه چنين حالتي بوده. تمام اينهايي كه در كار من به واقع اشاره‌هايي به فيگور هستند، فكر مي‌كنم در آن دوره‌يي كه انتزاع محض هم كار مي‌كردم وجود داشتند، فقط جرات يا جسارت اينكه نشان‌شان بدهم را نداشتم و حالا فكر مي‌كنم كه خيلي راحت‌تر مي‌توانم آن چيزي را در درونم هست را نشان بدهم.

 وقتي به كارهاي‌تان نگاه مي‌كنم، از همان كارهاي قديمي‌تر هم به نظرم مي‌آيد كه فضا يا اتمسفر در كارهاي‌تان خيلي مهم است، آيا هميشه اتمسفر براي‌تان اهميت داشته؟

هميشه برايم مهم بوده. فضا در كار من پيش مي‌آيد. فكر مي‌كنم هر كس فضايي را پيرامون خودش دارد كه مي‌تواند در اين فضا ارتباط ايجاد بكند. در مورد خودم اول از همه سعي مي‌كنم كه اين فضا، فضاي دلنشيني باشد، فضايي كه اگر كسي همنشين من است، بتواند در آن بنشيند، آرام باشد و با فضا ارتباط برقرار كند. فضا لاجرم در كارم اهميت دارد و دوست دارم وقتي كسي مي‌آيد تا كارم را ببيند، بتواند آن را ببيند و تحمل كند، بتواند در اين فضا بچرخد و
يك جور در آن فضا خودش را ببيند، زندگي خودش را ببيند. از نزديك‌ترين آدم‌ها تا دورترين‌شان، از كوچك‌ترين اتفاقات كه شايد در زندگي‌ام خيلي جزيي باشند تا اتفاقات خيلي بزرگي كه حتي در سطح دنيا مي‌افتد، همه اينها براي من اهميت دارند و مورد توجه من هستند. به همان نسبت اين تعريف را دارم كه شايد دارم دنيا را هم با ميكروسكوپ مي‌بينيم و هم با تلسكوپ و به هر دو هم به همان نسبت حساسيت دارم. به همان نسبت كه قطع كارها بزرگند و از فاصله دور ديده مي‌شوند و يك كل را نشان مي‌دهند، به همان نسبت توجه به جزييات برايم اهميت دارد. در زندگي خودم هم همين‌طور است.

vakili bita1

 در چند جا ديدم كه اشاره مي‌شد كه آثارتان به خاطر نوع موتيف‌هاي بصري واجد روحيه زنانه‌ است، در نوشته‌هايي كه من ديدم مثلا به جنين اشاره مي‌شد كه در آثارتان زياد تكرار مي‌شود، آيا به نظرتان اين گفته‌ها درست هستند؟

گفتم كه من دنبال چيز خاصي نمي‌گردم. اتفاقا يادم هست كه خيلي سال پيش يكي از اساتيد از من پرسيد كه تو حرفت چيست. من نه حرف خيلي خاصي دارم كه مثلا بخواهم بيانيه‌يي بدهم، حرفم زندگي است، گراميداشت زندگي است. فكر مي‌كنم كه زندگي‌‌اي كه پيرامون ما وجود دارد، محاصره شده، توسط نيروهايي كه مخربند، يكي از اين نيروها، تمدن است، تكنولوژي است و اين نيروها، دنياي دروني ما، دنياي امن ما را احاطه كرده‌اند و دارند به آن حمله‌ور مي‌شوند و در كنار همه اين نيروها كه با هم درگيرند، اين زندگي و اميد است كه ادامه دارد. حرفم اين است كه زندگي را با چه مي‌توان نشان داد، براي من فرم‌هاي جنيني نشان‌دهنده زندگي هستند، سمبل زندگي هستند. بيشتر دنبال همين بودم كه نشان دهم كه زندگي ارزشمند است و با وجود تمامي اتفاقاتي كه در طول قرن‌ها افتاده، زندگي ادامه دارد. فكر مي‌كنم كه تعدادي از عناصر و تعاريف كليشه‌يي راجع‌ به نقاشي هست كه مورد اشاره همه است، در كار من هم اگر بگردند حتما نمونه‌هايش را پيدا مي‌كنند، ولي براي من بيشتر آن روح زنانه است كه اهميت دارد، چون زن عامل خلقت است. آن روح زنانه بي‌آنكه بتوان منكرش شد و اصراري بر آن داشت در كارم خودش را نشان مي‌دهد چون من زنم، ولي واقعا اصراري بر آن ندارم. اجازه مي‌دهم تا طبيعتم در طبيعت كارم زندگي كند.

 اشاره به اين تقابل كرديد و به نظر مي‌رسد كه در كارهاي‌تان اين اشكال پيراموني دارند به آرامش حمله مي‌كنند.

در واقع همين طور است. از جايي شروع شد كه من چند سال پيش رفتم به امريكا و در نيويورك و منهتن و شهر و ساختمان‌هاي خيلي بلند و دنياي پرزرق و برق و پر از ازدحام و هياهو زندگي كردم كه در عين حال كه خيلي زيبا و اغواگر و پرهيجان بود، آن دوگانگي و تضاد را با من كه خيلي به فضاي زندگي خودم وابسته بودم، داشت. اين يك فضاي حسي پركنتراست و پرتضاد را براي من به وجود آورد كه وقتي به ايران برگشتم شروع كردم به تصوير كردن آن فضا. از امريكا كه برگشتم فلزها وارد كارم شدند. به دنبال عناصر و وسيله‌هايي مي‌گشتم كه آن ازدحام و شهر و شلوغي را و آن زرق و برق و جذابيت زيادي كه وجود دارد را تصوير كنم. قسمت ديگر كار در واقع همان كارهاي قبلي من بود، كارهاي جديد تركيب اين كارها بود، يعني من قبل از آن دوره كه همان نقاشي آبستره‌يي بود كه مي‌كشيدم و آن دنياي جديد. بهانه از آنجا شروع شد. آن موقع تعريف اين بود كه آن دنياي غرب است و اين دنياي شرق و اين دو در كنار هم قرار گرفتند. نماد دنياي غرب متمدن، فلزات و موادي است كه با تكنولوژي در ارتباط است و پرزرق و برق است و جذابيت‌هاي خودش را دارد و در عين حال در كنار آن دنيايي كه دنياي شرق است، حضور دارد، با هم دارند جلو مي‌روند و با هم زندگي مي‌كنند، در يك جاهايي هم در تضاد و واكنش با يكديگر هستند. از اينجا شروع شد، ولي در اين سال‌هايي كه گذشت، آن معنا به عنوان غرب و شرق براي من از دست رفت و در اين فضايي كه در آن از فلزات استفاده كردم، به تهران خودمان رسيدم. به خيلي چيرهاي ديگري رسيدم كه ديگر فقط مكان نيست، مي‌تواند اتفاقات باشد، در واقع براي من دنياي بيرونم است. مثلا مجموعه‌يي را شروع كردم به اسم «كوباني»، در واقع نيروي سياهي، پليدي، جهل، همه اينها را سعي كردم در قالب همان فلزات نشان دهم كه يك فضاي نرم را كه از جوشش و نرمش و خلق و زندگي است محاصره كرده كه باز زندگي شايد در درون آن حتي با قدرت بيشتر ادامه دارد. اين فلزات نوك تيزند، يعني دارند خطر را تداعي مي‌كنند و آن نقطه‌هاي قرمزي كه سر اين ساختمان‌ها هست، براي من يادآور خطر است، چون يكي از ترس‌هاي شخصي من در زندگي ترس از هواپيما است و نور قرمز پشت بام ساختمان‌هاي بلند براي من تداعي خطر را مي‌كند، هشدار است. در عين حال هر چه زمان گذشت جنين‌ها مشخص‌تر و بزرگ‌تر شدند و شايد هر چقدر تهاجم شديدتر شد، زندگي هم پايه‌پاي آن براي من قوي‌تر معني پيدا كرد.

 در چند جا شنيدم كه مي‌گفتند كه آثارتان بيننده را به ياد تصاوير علمي/ تخيلي مي‌اندازند، انگار كه دارند از دل يك داستان علمي/ تخيلي بيرون مي‌آيند، به اين جريان ادبي يا سينمايي علاقه‌منديد؟

نه. حتي گاهي سعي مي‌كنم فاصله بگيرم.

 خود علم را چطور؟

علاقه‌مند هستم و فرصت زيادي ندارم كه دنبال كنم. اگر جايي اشاره‌يي گذرا به گوشم بخورد، علاقه‌مند هستم، ولي كلا در دنياي خودم هستم، يعني هر چه مي‌آيد از درون است، بيشتر از علم، مسائل اجتماعي برايم خيلي اهميت دارند و آنها را تعقيب مي‌كنم چه در سطح داخلي و چه در سطح جهاني. فكر مي‌كنم بتوان جدا كرد، يعني مسائل اجتماعي يا اقتصادي كه در جهان يا خاورميانه يا در ايران مي‌افتد نه فقط در ابعاد مادي زنگي ما، بلكه در ابعاد دروني زندگي ما هم خيلي سريع اثر مي‌گذارند.

 خود روند كارتان هم جالب است. آثار شما پر است از موادي به جز رنگ، موقع شروع كار بايد حتما اتودي وجود داشته باشد؟

بيشتر از يك بار اتود نمي‌زنم. روي كاغذ طراحي را شروع مي‌كنم، باقي خودش مي‌آيد، گاهي مستقيم روي بوم شروع مي‌كنم، يك بار طرح مي‌زنم كه زياد هم تصحيح نمي‌شود، بيشتر درباره‌اش فكر مي‌كنم، يعني بوم را انتخاب مي‌كنم و بيشتر در فكرم راجع‌ به فرم‌ها فكر مي‌كنم. كارها معمولا خيلي ساده شروع مي‌شوند، چون در ذهنم ديدم‌شان و به خوبي تجسم‌شان كرده‌ام و رنگ‌ها را در فكرم انتخاب كرده‌ام، موضوعش آنقدر برايم اهميت دارد كه بهتر است در شروع دربيايد تا اينكه ببينم در كار چه پيش مي‌آيد.

 انگار موادي را كه روي بوم مي‌چسبانيد آماده داريد كه با آنها كار مي‌كنيد يا برحسب كار از مواد مختلف استفاده مي‌كنيد؟

يك تعداد از مواد را از قبل آماده مي‌كنم، ولي خيلي چيزها هم در وسط كار اضافه مي‌شوند. بوم را به صورت افقي مي‌گذارم روي زمين يا چهارپايه، بعد قسمت‌هايي كه چسب مي‌زنم تا اين مواد را بچسبانم، بيشتر از يكي دو ساعت وقت ندارم و سطحش بايد صاف باشد و پستي بلندي نداشته باشد تا اين مواد بتوانند يكدست روي آنها بنشينند. بعضي وقت‌ها مجبور مي‌شوم با همان موادي كه دارم آن قسمت‌هايي كه چسب ريخته‌ام را پر كنم، سعي مي‌كنم ابزارم كامل باشد، لااقل چيزهايي كه مي‌خواهم در كار استفاده كنم را داشته باشم، ولي گاهي ممكن است به مواد ديگري فكر كنم؛ مثلا در يكي از كارهاي نمايشگاه از سيخ جگر استفاده كردم كه باريك هستند و قبل‌تر استفاده نكرده بودم، داشتم كار مي‌كردم، فكر كردم كه چقدر خوب مي‌شود اگر بتوانم از فلزي بلندتر و يك‌دست‌تر استفاده كنم، چون ديگر با آن سوزن‌هاي منگنه جواب نمي‌داد، زنگ زدم و يكي از دوستان سريع برايم تهيه كرد و آورد. يا چيزهايي كنار دستم بوده، ولي هيچ‌وقت استفاده نكرده بودم كه اتفاقي از آنها استفاده كردم، مثلا زنجير. نخستين بار بود، فكر كردم كه حالا كه فضا دارد و مي‌خواهم جنگ و خشونت را نشان دهم، زنجير مناسب است.

 پس در حين كار امكان خطا نداريد، يعني اگر خطايي مرتكب شويد، بوم حذف مي‌شود؟

برايم پيش نيامده. درستش مي‌كنم. مي‌توانم بگويم كوتاه نمي‌آيم. ممكن است كه راجع‌به اجراي تكنيكي خيلي از قسمت‌ها نقدهايي وجود داشته باشد، ولي تا خودم را راضي نكند، رهايش نمي‌كنم. در قسمت‌هايي كه با رنگ كار مي‌كنم چون رنگ را مي‌ريزم و مي‌گذارم تا روي بوم حركت كند، ممكن است خطا برود، ولي من رهايش نمي‌كنم و چندين بار روي‌شان را با قلم و رنگ كار مي‌كنم. قسمت‌هايي كه فضاي انتزاعي دارند، نتيجه دوره‌يي است كه من كارهاي آبستره مي‌كردم، به شكل رفتار آزاد رنگ‌ها است كه اساتيد بزرگي در تاريخ هنر به اين شيوه كار مي‌كردند و به همان شيوه رهايش مي‌كنند. من ولي اتفاق را نمي‌گذارم، اتفاق باقي بماند، با قلم‌مو به سمت شكلي هدايتش مي‌كنم كه در قالب همان فضاي آبستره، ولي كاركرده‌تر شود، شخصي شد.

   ولي قلم‌مو خيلي دخالتي ندارد؟

الان چرا. الان قلم‌مو در آن قسمت‌هايي كه فضاي بافت نرم دارد، بعد از اينكه رنگ ريخته مي‌شود با بعضي از رنگ‌ها فرم مي‌دهم، كنتراستش را زياد مي‌كنم، بعد با ماژيك كار مي‌كنم و بعد با خودكار، لايه آخر را با خودكار كار مي‌كنم، هر لايه‌يي كه كار مي‌كنم را فيكس مي‌كنم و بعد به سراغ لايه بعدي مي‌روم.

 يكي را تمام مي‌كنيد و بعد به سراغ كار بعدي مي‌رويد يا همزمان چند كار را با هم پيش مي‌بريد؟

ترجيحم اين است كه هر يك كار تمام شود. بعضي وقت‌ها به دليل محدوديت زمان مجبور مي‌شوم كه دو كار را در كنار هم پيش ببرم، ولي من نمي‌توانم همزمان دو تا كار را در كنار هم پيش ببرم، يك روز روي يكي كار مي‌كنم، روز بعد روي ديگري. خيلي برايم مشكل است، اصلا نمي‌توانم درك كنم كه چطور مي‌شود اين‌طور كار كرد، براي هر كارم تعريف دارم، برايم فضايي دارد، ولي تجربه‌اش را داشتم، تا حالا چندين بار برايم رخ داده كه مجبور شوم دو كار را با هم پيش ببرم  ولي واقعا فضاي آتليه‌ام، فضاي يك كار است.

  هر كار متوسط چقدر طول مي‌كشد؟

كارهاي كوچك تا يك ماه، كارهاي بزرگ تا دو ماه، هر روز. تقريبا روزي بين شش تا هشت ساعت كار مي‌كنم.

 يعني منظم كار مي‌كنيد؟ راس ساعت شروع مي‌كنيد؟

حدود ١٠ يا ١١ شروع مي‌كنم تا شش و هفت بعد از ظهر كار مي‌كنم، بعضي وقت‌ها تا نهايتا ساعت هشت.

 آخرين نمايشگاه‌تان چه سالي بود؟

آخرين بار سال ٩١ نمايشگاه گذاشتم. من سال ٨٩، ٩٠ و ٩١ سه تا نمايشگاه گذاشتم. قبلش يك فاصله چهار، پنج ساله افتاد كه نمايشگاه نداشتم. قبلش باز سه نمايشگاه متوالي در گالري اثر داشتم، بعد كه ديگر همكاري‌ام با گالري اثر قطع شد. من خيلي دوست داشتم با گالري اثر ادامه دهم، مديريت گالري اثر به من گفت كه ديگر كارهايت براي گالري ما و مخاطب گالري ما جذابيت ندارد و اين جمله جالب بود كه ايشان گفتند كارهايت مد روز نيست. شايد براي من تلنگر خوبي بود.

 اين ماجرا قبل از سفر به امريكا است؟

بله. تلنگر خوبي بود، چون كارم را جدي‌تر گرفتم. من كار مي‌كردم، ولي نه به اين جديت، هميشه هر جا صحبت كرده‌ام، گفته‌ام كه خودم را خيلي مديون مديريت گالري اثر مي‌دانم، براي اينكه تلنگري بود كه تكانم داد. من فكر كردم كه مد روز چيست، بايد بروم و روي آن فكر كنم، ياد بگيرم، بخوانم، بدانم. بعد رفتم امريكا، برگشتم، دوباره براي فوق‌ليسانس رفتم دانشگاه. بعد مجموعه‌يي كار داشتم كه ايشان گفتند نمي‌توانيم با شما كار كنيم، دنبال گالري مي‌گشتم، با دو گالري اعتماد و ماه‌مهر صحبت كردم كه ماه‌مهر وقت داد، كه سه نمايشگاه متوالي‌ام را آنجا گذاشتم. البته در اين فاصله خيلي كار كردم. از سال ٩١ تا الان شايد بالغ بر ٥٠ تا كار كردم، ولي نمايشگاه‌هاي گروهي زياد پيش مي‌آيد كه كارهايم در آنها شركت مي‌كنند، خارج از ايران مي‌روند، حراجي‌ها هستند. كار زياد برايم نمي‌ماند تا مجموعه شوند. در اين نمايشگاه هم چون سه تا هنرمند بوديم به اين موقعيت رسيد، وگرنه نمي‌شد چون پر كردن اين گالري كار بسيار مشكلي است.
 خود اين نمايشگاه چطور پيش آمد، چون سبك سه هنرمند خيلي با هم متفاوت است؟

همين‌طور هم هست. گالري بوم نسبتا گالري تازه تاسيسي است و تا الان نمايشگاه گروهي برگزار نكرده بود. تصميم داشتند كه يك نمايشگاه گروهي بگذارند. من و خانم صمدي در ايران زندگي مي‌كرديم و كارمان را مي‌شناختند، پيشنهاد گالري وحيد چماني بود، صحبت‌هايي انجام شد تا نمايشگاه برگزار شود، ولي مثل اينكه يك نمايشگاه براي آقاي چماني در پيش بود و كارهاي ايشان به اين نمايشگاه نرسيد، با چند هنرمند ديگر صحبت كردم، من نمي‌دانم با چه كساني، ولي هدف اين بود كه به يك نسل مربوط باشند و براي‌شان خيلي اهميت نداشت كه حتما خانم يا آقا باشند، ولي دنبال هنرمنداني از نسل جديدتر مي‌گشتند، چون همه نمايشگاه‌هايي كه تا الان داشتند با اساتيد خيلي صاحب‌نام بود. خود گالري خانم بهار بهبهاني را پيشنهاد دادند. من ايشان را از قديم از دوره دانشگاه آزاد مي‌شناختم، ولي سال‌ها بود خارج از ايران زندگي مي‌كردند و با كارشان خيلي آشنايي نداشتم، مي‌دانستم كه بيشتر به ويديوآرت و هنرهاي جديد بيشتر مي‌پردازند. سه تعريف مختلف است و اسم نمايشگاه را هم گذاشتند «سه نگاه»، براي من بيشتر از سه نگاه، گذشته، امروز، فردا است. بعد كه كارها را ديدم فكر كردم شايد اين تعريف بهتري باشد چون كار خانم بهبهاني باغ ايراني است، خاطره است، گذشته است، كارهاي خانم صمدي تكنولوژي و دنياي مدرن است و نگاه به آينده دارد و كارهاي من هم خودمم در امروز. اين مي‌توانست حلقه‌يي باشد كه اين سه گروه كار را به هم وصل كند، ولي سه خانم از يك نسل كه در جاهاي مختلف زندگي مي‌كنند سه نگاه به زندگي انداخته‌اند.

تاريخ: ۱۳۹۳/۰۹/۲۶
كليد‌واژه‌ها: نقاشان زن ایران
Facebooktwitterredditpinterestlinkedinmail


نظر شما:
نام و نام‌خانوادگی:* رايانامه:* تارنما: