در میان هنرمندان تجسمی ایران نام محمد احصایی از جهاتی یگانه است. او با مجموعه تابلوهایش درباره کلمه”الله”توانست گونه ای خاص از نقاشیخط را ابداع و به نام خود مهر و نشان زند. اما سفارش موزه معروف متروپولیتن نیویورک به این هنرمند برای کشیدن یک اثر نقاشی و قرار دادنش در مجموعه تابلوهای این موزه افتخاری تازه هم برای او و هم برای هنر ایرانی است.
به گزارش سایت احساسات فرهنگی آروایت روزنامه نگار حوزه تجسمی روزنامه شرق از چگونگی این سفارش در گفت و گو با احصایی خواندنی است. به نوشته روزنامه شرق روزهای آغازین مهر٩٢ است. بهعنوان روزنامهنگاری هنری همواره جویای اخبار و فعالیتهای هنرمندان هستم. سه ماهی میشود که از احصایی بیخبرم. همان روزهایی است که نیویورک لبخند میزند، هم به سیاستمداران ایرانی، هم هنرمندانش؛ لبخندی ملیح که میتواند (میتوانست؟) بیکنایه باشد و نه از سر تزویر؛ لبخندی از سر احترام به تمدنی ١٠هزارساله و مردمانش. حسن روحانی و همراهانش برای شرکت در مجمع عمومی سازمانملل به این شهر سفر کردهاند. همه چشم دوختهاند به تدبیر «دولت امید». در این بین حواس آدمها اصلا به اتفاقاتی که برای هنر ایران در این شهر افتاده نیست. همان روزها میشنوم که چند نمایشگاه مهم از آثار ایرانیان در این شهر برپا شده. بعد از نمایشگاه موفق «ایران مدرن» در انجمن آسیایی نیویورک با شرکت ٢٩ هنرمند ایرانی، برای اولین بار در تاریخ هنرهای تجسمی ایران یک اثر نقاشیخط از احصایی به مجموعه دایمی موزه «متروپولیتن» نیویورک راه یافته. با احصایی تماس میگیرم. آن سوی خط، از ونکوور گوشی را برمیدارد. از قرارگیری اثرش در مجموعه دایمی متروپولیتن میپرسم و او جواب میدهد: «تابلوی مورد وصف یک اثر نقاشیخط رنگ روغن روی بوم در ابعاد ۱۳۵ در ۱۳۵سانتیمتر مربوط به سالهای ۲۰۱۱ و ٢٠١٢ است که پیشتر متروپولیتن سفارش داده بود. طی سفر اخیرم به تهران در تیرماه و در نبود من در ونکوور، این تابلو به نیویورک منتقل شد و به این ترتیب برای اولین بار یک موزه مهم دنیا یک تابلوی نقاشیخط برای کلکسیون خودش خریداری کرد. البته پیش از این موزه بریتانیا و نیز موزههای آلمان و فنلاند کارهایی از من گرفته بودند اما این بار سفارش اجرای این اثر بهطور مستقیم به من داده شد و من این اثر را برای این موزه کشیدم. البته قبل از انقلاب موزه هنرهای مدرن نیویورک (Moma) یکی از آثار سقاخانهای مرحوم پیلارام را گرفته بودند. ولی نقاشیخط اولین بار است که به این صورت خریداری میشود.»
آقای احصایی که این روزها در کانادا به سر می برد و به نوعی از جمله هنرمندانی است که مهاجرت به این دیار کرده اما سری در ایران دارد در این گفت وگو از خاطرات و دیدگاه های خود می گوید که خواندن آن خالی از لطف نیست.
هوا گرم بود. یکی از شبهای رمضان سال٩٢شمسی. عرض کوچهای را در خیابان «جردن» به آهستگی طی کردم تا به پلاک مورد نظر رسیدم. دقایقی بعد، پا به خانه «سیدمحمداحصایی» گذاشتم. در این دیدار، قرار بود درباره مسایل مختلف بحث کنیم. صحبتمان از نقاشی و نقاشیخط شروع شد و به موضوعات و مسایل روز رسید. گفتوگوی ما از مسیرهای مختلفی عبور کرد. مسیرهایی که گاه با خاطرهای خوش همراه بود و گاه ناخوش. اما هر چه بود، مرور نیمقرن – بخشهایی از تاریخ هنر مدرن ایران- از نگاه یک «شاهد»بود. در تمامی طول گفتوگو او به دقت وقایع را بیان میکرد. ذهن تصویرگر او همه وقایع را با جزییات در خود نگاه داشته بود. او از معدود هنرمندانی است که موضوعات روز را دنبال میکند؛ هر چند ذاتا هنرمندی خلوتگزین است. با رسیدن به این بخش از صحبتهایمان ترجیح میدهم قدری با درنگ پیش بروم؛ درنگ و تاملی که لازمه پرداختن به برخی موضوعات حساس و انتقادبرانگیز است. گفتوگو با این نقاش و طراح گرافیک در چنین فضایی آغاز میشود.
با این همه کشمکش در دوره معاصر، کار شما از یک طرف با جهان مادیات پیوند میخورد و از طرف دیگر با امر قدسی و معنوی. این قضیه انسان را دچار تناقض و هیچانگاری نمیکند؟ این فاصله چطور پر میشود؟ مثلا شما هنرمندی هستید که بازار هنری خوبی دارید و کارتان در عرصه بینالملل دیده میشود. از طرف دیگر نگاه خاصی که شخصا به جهان دارید همه چیز را یکباره بر هم میزند. مخاطب که با شما همراه است پیشفرضهایش خراب میشود چون میبیند نگاهتان به مقوله هنر خیلی با چیزی که در ظاهر در کارتان دیده میشود، متفاوت است…
انسان، موجودی اجتماعی است. این اجتماعیبودن در تعامل با دیگران تعریف میشود، یعنی باید بهخاطر اجتماعیبودن در تعامل با دیگران بود. طبیعتا چون در اجتماع زندگی میکند یکسری تاثیرات متقابل دارد. چون این زندگی اجتماعی در یک مکان جغرافیایی صورت میگیرد و نسل اندر نسل ادامه دارد و یک بخش تاریخی هم پیدا میکند. آنچه که نمیشود از آن جدا شد، مسایل زندگی و زیستن است. این زیستن یک بدهبستان مادی و یک بدهبستانی معنوی دارد. تفاوت انسان و جانوران در این است که آنها برحسب غریزه زندگی میکنند که در وجودشان است انسان اما خودش در زندگیاش دخالت میکند. به همین جهت آیه ان الِانسان لَفی خُسر آورده شده است. یعنی انسان در معرض خسران است. چرا؟ چون این بدهبستانها و نسلها و ژنها که آمده و رفته، او را از خلوص درآورده اما نمیتوانیم بگوییم گرگ و عقرب از خلوص درآمدهاند. گفته میشود نیش عقرب نه از ره کین است، اقتضای طبیعتش این است. یعنی طبیعت عقرب این است که هرکس به او نزدیک شود او را بهعنوان دشمن میپندارد و زهرش را میریزد. اما بشر اینطور نیست. برای اینکه بشر سر حساب و کتابها و مطالعاتی که میکند و حرص و نفسانیاتی که دارد، میتواند بسیار وحشیتر از هر حیوان وحشی باشد؛ چون غیراز دو حیوان وحشی بقیه به محض اینکه شکمشان سیر شد با چیز دیگری کاری ندارند. طبیعت گرگ اینگونه است؛ علاوهبر اینکه شکمش را سیر میکند بقیه برهها را هم از بین میبرد. گراز هم که به مزرعه میرود وقتی شکمش سیر میشود تمام مزارع را خراب میکند. به جز این دو همه غریزی زندگی میکنند. انسان است که گرگ درون دارد. انسان است که حرص دارد و سیریناپذیر است. وقتی با همدیگر به این قضایا نگاه کنیم، میبینیم انسان در زمانی به یک تشخیص میرسد که این تشخیص از حالت مادی بیرون میآید. ممکن است این تشخیص برای یک خشتزن به وجود بیاید. ممکن است برای یک مولتیمیلیاردر پیش بیاید یا برای چرچیل؛ هیچ حساب و کتابی ندارد و در انحصار کسی نیست. اینجاست که تفاوتها مشخص میشود یعنی افراد متشخص میشوند. یکنفر ذاتا جنایتکار است، برای اینکه ژنهایی در او هست که از این ژنها لذت میبرد. البته میشود او را معالجه کرد. الان مهندسی ژنتیک وجود دارد. با این مثالها به این نتیجه میرسیم که انتخاب انسان برای شخص خودش سرنوشتساز است و خیلی مواقع انسان سرنوشتش را خودش تعیین میکند. در قرآن داستانی است که از حضرت خضر نام برده نمیشود و خداوند میفرماید ما به یکی از بندگانمان بینشی دادیم که پیغمبرش را راهنمایی میکند. داستانی در مورد موسی که پیرمردی با او همراه میشود و موسی به او میگوید نباید هر کاری من میکنم سوال کنی. چند کار مختلف انجام میدهد و در آخر میگوید فراق بینی و بینکم. بین من و تو فاصله است. خداوند میفرماید به یکی از بندگانم بینش خاصی دادهام که از پیغمبر بیشتر است. اینها مواردی است که وقتی در زندگی روزمره تجربه میشود تعجبآور است. من دو سهبار از مرگ حتمی جستهام و این قطعا برای خیلیها پیش آمده. آنقدر لب تیغ بودم که هر وقت به آن فکر میکنم متعجب میشوم که واقعا چه شد؟
میتوانید اشاره کنید چه اتفاقی افتاد؟
زمانی که فرزندانم کوچک بودند سوار بر جیپ از منزل پدر همسرم برمیگشتیم. در ونک پارک خیابانی است که به همت متصل میشود. آنجا ساختمانسازی میکردند و گودبرداری شده بود که یک مقدار از خیابان را هم اشغال کرده بودند. در حال دنده عقبگرفتن بودم که بتوانم از کنار پل رد شوم. بارانی شدید میبارید و تاریک بود. دنده عقب میرفتم یکباره دیدم یک موتوری به جیپ زد و گفت بایست و خودش رفت. پایین آمدم و دیدم یک متر با پرتگاه فاصله دارم! شاید یک متر هم کمتر. هر وقت یادم میافتد با خودم میگویم این موتوری از کجا پیدایش شد و چطور شد که من را باخبر کرد که بایستم؟ هنوز جوابی برای این مساله پیدا نکردهام. یکبار دیگر هم در اتومبیل کم مانده بود با یک کامیون تصادف کنم و هیچ راهی هم نداشتم. در مسیر کاشان به تهران یکباره فرمان را شدیدا به طرف بیابان پیچاندم و دویست متر آنطرفتر بیحال شدم. بعد از چند دقیقه به خودم آمدم که من اینجا چه میکنم؟ فیلم «مورد عجیب بنجامین باتن» را که دیدهاید؟ در صحنهای معشوق بنجامین کلیدش را جا گذاشته بود و برای برداشتنش که برمیگردد، ماشین او را میکشد و بعد توضیح میدهد که اگر یکسری اتفاقات نیفتاده بود این تصادف رخ نمیداد. چطور میشود این اتفاقات را توجیه کرد؟
زنگ تلفن به صدا درمیآید. برمیخیزد و گوشی را برمیدارد. فرصتی هست تا کمی افکارم را جمع و جور کنم. احصایی هر زمان که به تهران میآید دوستان و دوستدارانش از او دل نمیکنند و او هم لابد باید وقتی را به آنها اختصاص دهد؛ همچنان که وقتاش را برای ساعاتی به یک روزنامهنگار اختصاص داده. میخواهم مسیر صحبتمان را عوض کنم. از اقامتش در کانادا میپسرم:
شما مدام به کانادا رفتوآمد دارید. چه حسی پشت این رفت و آمدهاست؟
من متعلق به وطنم هستم.
چه شد اینبار به ایران آمدید؟
برای دیدن مادرم. درواقع بهترین زمان آمدهام که مادرم را ببینم. چون هر موقع بخواهی کسی را ببینی بهترین زمان است. در خارج از ایران سعی میکنم یک مقدار خودم را دور نگه دارم اما نمیشود.
ساعد مشکی جایی گفته بود احصایی قلبی به رقیقی قلب یک کودک دارد. وقتی احساساتی میشود، اشک در چشمانش حلقه میزند، بغض راه گلویش را میگیرد. آنوقت دستش را بالا میبرد، آن را از آرنج خم میکند و ساعدش را روی سرش میگذارد. گویی میخواهد خودش را زیر چتر دستش پنهان کند. اشکهایش از گوشههای چشمهایش راهی به گونهها پیدا نمیکنند، در چین و چروک گوشههای چشم اسیر میمانند. آن شب من او را چنین دیدم؛ دقیقا با همان جزییاتی که ساعد مشکی ترسیم کرده بود. ساعاتی گذشت و موعد خداحافظی رسید. از پلهها پایین میآییم، تا دم در بدرقهام میکند. در پشت سرم بسته میشود. ساعت از نیمه شب گذشته است. سیاهی تا انتهای خیابان رفته است. تا سپیده هنوز فاصله است. میتوان همه قصهها را مرور کرد. ساعتی بعد به خانه میرسم. من میمانم و شبی که به انتها رسیده است. مسیر گفتوگو را مرور میکنم.
کمتر از یک سال از آخرین تماس میگذرد. هنوز خبری از او نیست و به تهران بازنگشته. با او تماس میگیرم. تماسم مصادف است با روزهای بعد از سقوط دلخراش یک هواپیما در نزدیکی فرودگاه مهر آباد تهران. اولین جملاتش این است: «در مورد هواپیمایی که سقوط کرده گفتند زمانی که این هواپیما ساخته شد پدرش اوکراینی و مادرش ایرانی بوده و نامش پرواز ایران١٤٠؛ اما وقتی سقوط کرده نامش آنتونوف شده است. این درست نیست. باید تا انتها پای حقیقت ایستاد. در آب رفتن خیس شدن هم بهدنبال دارد.» نمیخواهم بیش از این آزرده خاطر شود. مسیر صحبت را عوض میکنم. به یکی از آخرین تابلوهایش اشاره میکنم با عنوان «حقیقت چیست». این تابلو را او در حراج تهران عرضه کرده. میپرسم:
ظاهرا در حال تجدیدنظر در کارهایتان هستید. حتی ترکیببندی کارهایتان هم متفاوت شده…
(میخندد) حالا در حال خبرچینی هستی؟
بعد از کمی مکث ادامه میدهد:
درباره برخی کارها نمیشود سخن گفت. برای اینکه زبان نقاشی، تصویری است. خوانشش با کلام میسر نیست. باید دید. کسی که کار یکنفر را میبیند مخصوصا کسی که عمری را گذرانده و شناختهشده باشد، مهم است وگرنه میگوید کاری را الهام گرفته یا کپی کرده. سالها باید با ایده کار کرده باشد و شناخته شده باشد. وقتی کاری میکند هم برای ناظر و بیننده اهمیت پیدا میکند. میپرسند چرا نوشته «محبت»، «آن». چرا کلمه «همه» را یک تابلو کرده؟ چرا «حقیقت چیست» را یک سوال کرده؟
اما همین لفظ «حقیقت چیست؟» خیلی شعاری به نظر نمیرسد؟
بله، میتواند شعاری باشد؛ یعنی مخاطب حواسش به این قضیه معطوف میشود که تا به حال از خودش پرسیده «حقیقت چیست؟»
پس همه چیز زیر سوال میرود…
بله. میخواهم همین را بگویم. منتها نقدکردن این تابلو بسیار لازم است. این نقدکردن من نیست. نقدکردن این کلمه است؛ اینکه چرا یکنفر اینقدر روی این اثر کار میکند؟
شما مدتی است به ایران بازنگشتهاید. شاید اتفاقاتی که در اینجا میافتد برایتان خیلی مهم نباشد. حتی در مورد شما گفته میشود که مهاجرت کردهاید…
بله اما من که نمیتوانم برای همه توضیح دهم چه اتفاقی افتاده است.
اما وقتی در مورد مسوولیت اجتماعی یک هنرمند صحبت میشود، قضیه فرق میکند؛ مثلا هنرمندی ایرانی را میشناسم که سالها پیش از کشور خارج شده و حتی نامش را هم عوض کرده…
عذر میخواهم اما به نظرم اینطور نیست. مطمئن باشید هیچ هنرمندی نیست که چنین فکری کند. به این دلیل این را میگویم که مشغله اصلیام هنر است و در نتیجه جنس قضیه برایم روشن. این توقع را باید از من داشته باشید. هر آینه هنرمندی را دیدید که به کلی زبان و فرهنگش را تغییر داد و آثاری از خودش ارایه کرد که به کلی با آثار فرهنگی شما تفاوت داشت، میتوانید بگویید مهاجرتکرده است. تازه آن هم خیلی عجیب است چون ساختار بشر از لوکال قدیم خودش ساخته میشود. در دوره ساسانیان خانمی را برای جلوگیری از جنگ با چین مبادله کردند و هنوز نوادههای آن خانم خودشان را ایرانی میدانند. چطور میگویید کسانی که از ایران خارج شدهاند کشورشان را فراموش کردهاند. حتی اگر نامشان را هم عوض کرده باشند آیا کارشان را هم تغییر دادهاند؟ شما در نقدهایتان باید جانب انصاف را نگه دارید.
اما در چندسال گذشته به پیشکسوتان حوزه هنرهای تجسمی نقدهایی شده است. گفته میشود میل به کسب درآمد ممکن است نقاشان ایران را از سمت باور بهسمت سلیقه یا اقتصاد بکشاند. این باعث شود مراحل مرارتباری که نقاشی ایران پشتسر گذاشته و به استخوانبندی و توانایی قابل تحملی رسیده، دستخوش اتفاقات تکنیکی شود.
اشکالی ندارد. در کلیات که نگاه میکنید هر نقدی ثواب و صلاحی در نهان دارد. در مقالات شمس، یکجا به شمس میگوید فلانی، مرتب به خداوند کفر میورزد. خداوند میگوید من را یادت باشد، هر جور دلت میخواهد یادت باشد. خداوند و خالق برایش مهم است. میگوید هر جور دلت میخواهد به یاد من باش. همین که در دلت هستم، راضی هستم. این لیاقت یک فرد است که بهجای لذتبردن و شاکربودن از طریق بخل برمیآید. خب بیاید. آن هم خوب است. میخواهم بگویم در انتهای هر نقدی عمل ثواب است. این امر باعث میشود نقدها خوانده شود و تحقیق کنند تا چه اندازه درست است. اگر درست است مردم روشن میشوند.
از دغدغههای اخیرتان بگویید. اینروزها روی چه موضوعاتی تمرکز دارید؟
الان روی دو موضوع «آب» و «مهر» کار میکنم. دوسال قبل کاری انجام دادم که الان در منزلم است. بهانهاش هم «ارومیه» بود. دو، سه اتود هم در مورد «مهر» دارم که صدوشصت در حدود دو متر است. ابعاد تابلوی «آب» هم به اندازه «حقیقت چیست» است. دو مربع هم هست که با موضوع کلمه «آب» کار میکنم. وقتی میشنوم در سیستان مردم برای آب مصرفی در مضیقه هستند تمام آبی که اینجا جلوی نظرم هست به زهرآب تبدیل میشود. بیشتر از این نمیتوانم صحبت کنم، ممکن است گریه کنم. مساله آب خیلی مهم است. اینها همه روی انسان تاثیر میگذارد.
غیر از اینها اینروزها در ونکوور بیشتر وقتتان صرف کتابت قرآن میشود؟
بله، درواقع جایی برای رفتن یا امکانات برای کارکردن نیست. البته در زمینه نقاشیخط، اتودهایی میزنم، اما چون یک میز ١٥٠ در ٧٠سانتیمتر برای کارکردن دارم فقط میتوانم قرآن را کتابت کنم و گاهی هم اتود میزنم. بیش از این نمیتوان کار کرد. با تمام این از راه دور، دعاگوی تمام هموطنانم هستم.
هنوز میشد راجع به بسیاری از موضوعات ناگفته حرف زد. اما ترجیح میدهم در این نوبت، صحبت بیش از این به درازا نکشد؛ هرچند او هیچگاه در طول گفتوگو ابراز خستگی نکرد. احصایی اینروزها ٧٥ سالگیاش را پشتسر میگذارد. در پنجسال گذشته ایستاده است بر سر آنچه خود برگزیده. روزی برای مردمش قلم و نقش میزد و امروز که دالانها تنگ شده و او را با اسب راهوارش، عبور ممکن نیست، به پاس همین مردم برای حفظ آن بزرگی که زیبنده سروداران است دم فرو بسته؛ تا شاید وقتی دگر… .
http://www.facebook.com/profile.php?id=100003469657225
How could any of this be better stated? It cotd'nlu.
http://www.facebook.com/profile.php?id=100003469746019
If inatfmroion were soccer, this would be a goooooal!